×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

اقيانوس

× کاش به جای اجباری بودن حجاب و پوشش ظاهری حیا و متانت- شرف و مردانگی-راستی و درستی- وجدان ومعرفت و یک ذره انسانیت اجباری بود. ای کاش ای کاش دنیا آنقدر بزرگ نبود که نتوانی آنکه را دلت میخواهد حتی یکبار ببینی!
×

آدرس وبلاگ من

alishah.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/159316041610

Access to the friends list is just allowed for this person's close friends
× Access to this person's groups list is not allowed for anybody

داريوش

 

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا التفاتی به اسیران بلا نیست ترا ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود جان من اینهمه بی باک نمی‌یابد بود * * * همچو گل چند به روی همه خندان باشی همره غیر به گلگشت گلستان باشی هر زمان با دگری دست و گریبان باشی زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی جمع با جمع نباشند و پریشان باشی یاد حیرانی ما آری و حیران باشی ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد به جفا سازد و سد جور برای تو کشد * * * شب به کاشانه‌ی اغیار نمی‌باید بود غیر را شمع شب تار نمی‌باید بود همه جا با همه کــس یار نمی‌باید بود یار اغیار دل‌آزار نمی‌باید بود تشنه‌ی خون من زار نمی‌باید بود تا به این مرتبه خونخوار نمی‌باید بود من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست موجب شهرت بی باکی و خودکامی تست * * * دیگری جز تو مرا اینهمه آزا نکرد جز تو کــس در نظر خلق مرا خوارنکرد آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد این ستمها دگری با من بیمار نکرد هیچکــس اینهمه آزار من زار نکرد گر ز آزردن من هست غرض مردن من مردم ، آزار مکش از پی آزردن من * * * جان من سنگدلی ، دل به تو دادن غلط است بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است چشم امید به روی تو گشادن غلط است روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است رفتن اولاست ز کوی تو ، ستادن غلط است جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد * * * مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست از جفای تو بدین سانم و تدبیری نیست چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست شرح درماندگی خود به تقریر کنم عاجزم چاره من چیست چه تدبیر کنم * * * مدتی شد که در آزارم و میدانی تو به کمند تو گرفتارم و میدانی تو از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو خون دل از مژه می بارم و میدانی تو از برای تو چنین زارم و میدانی تو از زبان تو حدیثی نشنیدم هرگز از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز * * * مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت دست بر دل نهم و پا شکنم از کویت گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت نکنم بار دگر یاد قد دلجویت دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت سخنی گوشم و شرمنده شوم از رویت بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش ورنه بسیار پشیمانه شوی از کرده خویش * * * چند صبح آیم و از خاک درت شام روم از سر کوی تو خود کام به ناکام روم صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم از پی ات آیم و با من نشوی رام روم دور دور از تو من تیره سرانجام روم نبود زهره که همراه تو یک گام روم کــس چرا این همه سنگین دل و بد خو باشد جان من این روشی نیست که نیکو باشد * * * از چه با من نشوی یار چه میپرهیزی یار شو با من بیمار چه میپرهیزی چیست مانع ز من زار چه میپرهیزی بکشا لعل شکر بار چه میپرهیزی حرف زن ای بت خونخوار چه میپرهیزی نه حدیثی کنی اظهار چه میپرهیزی که تو را گفت به ارباب وفا حرف مزن چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن * * * درد من کشته شمشیر بلا میداند سوز من سوخته ی داق جفا میداند مسکنم ساکن صحرای فتا میداند همه کــس حال من بی سرو پا میداند پاکبازم همه کــس طور مرا میداند عاشقی همچو منت نیست خدا میداند چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم * * * از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت چهره الوده به خوناب جگر خواهم رفت تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم * * * چند در کوی تو با خاک برابر باشم چند پامال جفای تو ستمگر باشم چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم میروم تا به سجود بت دیگر باشم باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی * * * این همه جور که من از پی هم می بینم زود خود را به سر کوی عدم می بینم دیگران راحت و من این همه غم می بینم همه کــس خرم و من درد و الم می بینم لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم هستم آزرده و بسیار ستم می بینم خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر * * * آنجنان باش که من از تو شکایت نکنم از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم همه جا قصه درد تو روایت نکنم دگر این قصه بی حد و نهایت نکنم خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است

شنبه 18 آبان 1392 - 8:35:06 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

na

na.

http://sssssssss.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 19 آبان 1392   11:30:03 PM

  به خدا گفتم : بیا جهان را قسمت کنیم, آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو. خدا خندید و گفت بندگی کن ، همه دنیا مال تو من هم مال تو

آمار وبلاگ

8762 بازدید

20 بازدید امروز

80 بازدید دیروز

434 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements